“هوالمحبوب”
عزیزدلم! شاید فقط اینجاست که میگم تویی محبوب…
اومدم ناله کنم. ناله ای بس بیخود و بیجا.
استرس دارم. بی نهایت استرس دارم و این لعنتی دست از سر من بر نمی داره. استرس کار
استرس درس، زندگی … کاش یکی بیاد بزنه زیر گوشم بگم لعنتی ته ته همه ی دویدن ها
یه تیکه زمین یک و نیم متری اندازه قدته، چته انقدر بیخودی خودت رو زجر میدی آخه؟
عاشق تدریسم. ولی انقدر دنگ و فنگ و کوفت زهرمار اطرافش ریخته که این عشق تبدیل
به “شمارو به خیر مارو به سلامت” میشه. بله بدون سختی چیزی عاید آدم نمیشه ولی
بالاخره تا به این سختی عادت کنیم و بشه باهاش خو گرفت زمان می بره.
نزدیک بهار که میشه حالم بد میشه، دوست ندارم بهار رو. به هر دلیلی که حال ندارم الان
بنویسم ش.
دلتنگ نوشتنم دلتنگ نوشتنم دلتنگ نوشتنم. ولی نه دستهام یاریم می کنه و نه مغزم…
سلام. حواسم بهت هستا. میام میخونم میرم…