“هوالمحبوب”
لبخندِ تو، یعنی همون لحظه که قلب سنگینم را روی کولم گذاشتم و به آن صندلی پناه بردم
و بغض خوردم!
مرسی که نذاشتی، مرسی خدا!
مرسی که آن لحظه رگِ عصبانیتم را قلقلک دادی…
مرسی که گذاشتی یک شب، فقط یک شب بغض بخورم و برای یک عمر بغض نخورم…
مرسی…
پ.ن: حالا فهمیدم، شاید دیر. ولی فهمیدم!
پ.ن2: بازگشت همه به سوی خود است :)، بازگشتیم …