“هوالمحبوب”
دارم میخونم :/
خوندن که چه عرض کنم بیشتر رو خوانی و کسرتکلیف.
از همین الان بوی خاک برسری فردا میخوره به مشامم.
خسته ام حوصله ندارم اصلا.
ظهر وداع با فلوت زن بود، کلی ناله و فغان و اشک و زاری دیدم.
زور زدم یک قطره اشک هم نريختم! خوب کاری کردم :/
والله طرف داره میره به رویاهاش برسه من بشينم اشک بریزم! بجای براش دعا
میکنم.
از سر ظهر تا الان اعصاب هیچکاری نداشتم.
حالا هم بزور فقط میخوانم و رد میشم.
از خدا میخوام بدبخت نشم. فقط همین تمام /.
پ.ن: قشنگ مشخصه از نوشتن که اعصاب ندارم :/