“هوالمحبوب”
نمیدانم هنوز هم از این بستنی های دوقلو پیدا میشود یا نه !
از آنهایی که روکش شکلاتی داشت . . .
بچه که بودم با سعید -دوستِ دوران کودکی ام - از این بستنی های دوقلو میخریدیم
مقابل درب روی حصارهای آهنی مینشستیم و پاهایمان را تکیه میدادیم به درب و
بستنی میخوردیم .
اغلب پیش می آمد بستنی دوقلو را از وسط نصف میکردم و حرف زنان میخوردیمش
گاهی آنقدر حرفهایمان گل می انداخت که بستنی هایمان آب میشد و از پایین زبان
میزدیم تا روی دستمان نریزد .
البته اغلب بستنی های من آب می شد! آنقدر که حرف میزدم و رویا پردازی میکردم .
یکی از شیرین ترین تصویر های کودکی ام که در ذهنم مانده همان نشستن ها و
بستنی خوردن ها و حرف زدن هاست .
هنوز تصویر پاهایمان که در هوا به درب تکیه داده بودیم ،آن بستنی از وسط نصف شده
مقابل چشمانم است .
توضیح نوشت : اینجانب در کودکی سه دوست داشتم که هر سه دوست ، پسر تشریف
داشتند - مصطفی،محمد،سعید که نزدیک ترین بود - خب نوه ی آخر بودم ! همسن
نداشتم در اقوام . . . یادم نمی اید کِی با اینها قطع رابطه کردم !
پ.ن: همین چند روز پیش سعید را مقابل کارخانه پدرش دیدم ! چقدر زشت شده :/
بچه که بود بامزه بود . . .