“هوالمحبوب”
وسط غر زدن هایش انگار که یک چیز ناگهان به ذهنش رسید رو به من گفت بستنی نوتلا!
لبخند زدم و گفتم:- خب؟! گفت: بریم کافه؟! بعد نگاهی به غزل -که روز پرکاری داشت-کرد.
منتظر تاییدیه از سمتِ او بود.غزل روی کاناپه ولو شده بود تا متوجه نگاه شد گفت: نه! روی من
حساب باز نکن، حالم خوب نیست. بعد رو به من کرد و عاجزانه گفت: - بریـــم!
انقدر مظلوم درخواست کرد که با کمی مکث لبخند زدم و گفتم باشه. هرچند که نیم ساعت
قبلش هم در همان هوای گرم با غزل به آموزشگاه موسیقی رفته بودم و چند ساعتی را درگیر
کارهای او بودم. اما باز هم دلم نیامد تا آخر شب کلافگی این دختر پر شور و شر را ببینم.
اولش اصلا حواسم به تفاوت هایمان نبود ولی بعد وقتی در خیابان نگاه های سنگین دیگران را
دیدم ریز نگاهی به خودم و او کردم.
یک سرهمی گل گلی که پاچه ی شلوارش کاملا از کفش هایش قهر کرده بود.یک عبای آبی رنگِ
جلو باز،کیف و کوله نقش و نگار داره جیغ، عینک گردباآویز رنگُ بارنگ و شالی که محض نشان
دادن “سر کردن” روی سرش بود.اگر بخواهم خلاصه شرح تیپ بدهم چیزی فراتر و راحت تر از آن
چیزی که هر روز در خیابان می بینیم.
بعد به خودم نگاه کردم ناخودآگاه از این تضاد لبخند زدم. دستش را مقابلم آورد و گفت دست
بدیم! انگشتان دست راستم با انگشتان دست چپ او در هم گره خورد.
حس بچه مدرسه ای ها را داشتم، اما خب اشکالش چه بود؟! می شد بعد از اینهمه سال که از
آن دوره جدا شده ام یک امروزم را همراه با همین حس بگذرانم.
تمام حواسم به آدم های اطراف بود. خانم هایی با تیپ و ظاهر من به چشم یک جلاد نگاهم
می کردند! مثل چشمی که بگوید: عرضه نداری به او تذکر بدهی. به قولی همان امربه معروف.
خانم هایی با تیپ او اما با کمی تفاوت نگاهم می کردند.بعضی ها هم با دیدن تضادما پوزخند
تحویل می دادند.سراغ باشگاه رفتیم تا برای فلان چیز که از گفتنش معذورم ثبت نام کند. بعد
هم کافه و قضایای کافه.
راستش را بخواهید بعد از این چند ساعت باهم بودن و دیدن عگس العمل ها. خوب فهمیدم چرا
خیلی ها از من وهم تیپ من متنفر می شوند.شایداگرمن هم جای او بودم بادیدن این همه نگاه
که نفرت از سر و رویش می بارید همین قدر فاصله می گرفتم. خانم های با تیپ من آنقدر بد یک
نگاه به او می کردند و تیزتر از آن نگاه را به من می انداختند که انگار گناه کبیره بود با او بودن.
هیچکس در موقعیت من نیست، دلم نمی خواهد با گفتن این ها، راهکار ِ چگونه پیش رفتن و
به قولی به صراط مستقیم دعوت کردن تحویل بگیرم. فقط در همین حد بگویم که از ماست که بر
ماست! وقتی هنوز نمی توانیم ارتباط دوستانه با یک نگاهِ ساده برقرار کنیم. چطور می توانیم جلوی
دو دسته کردنمان را بگیریم؟!
وقتی هنوز یاد نگرفته ایم درست و بجا عمل کنیم و به قول معروف “آمر” باشیم، چطور توقع عکس
العمل دوستانه از طرف مقابل را داشته باشیم؟!
با نگاه تند و تیز خیلی ها توی راه نمیان و باید باهاشون دوست شد …