“هوالمحبوب”
چند سالِ پیش خواهرم همسن الانِ من بود، وقت هایی که می رفت سرکار بهش خیلی
نگاه می کردم، به ظاهرش، به اینکه یه شال، کیف وکفش و.. را چند روز پشتِ سر هم استفاده
می کرد. همیشه به این فکر می کردم چقدر خواهر سهل انگاری می کنه توی تیپ زدن. حتی
یادمه یکبار بهش گفتم زشت نیست جلو همکارات همه ش یه جوری؟!
اون موقع ها من مثل افتاب پرست رنگ عوض می کردم حتی اگه در روز دوبار بیرون می رفتم
همون دوبار هم باید یه تیپ کاملا متفاوت با تیپ قبلی می زدم. تمام لباس ها باید ست می بود.
خلاصه اینکه درک خواهرم برام سخت بود، توی ذهنم مذمت ش می کردم تا اینکه الان دقیقا توی
سن و سال اون قرار گرفتم. ناخواسته می بینم وقتی در کمد لباس را باز می کنم دیگه دغدغه اینُ
ندارم فلان چیز با فلان چیز سِت کنم یا اون کفشه با کدوم لباس ها مچ میشه.
الان تنها چیزی که به ذهنم می رسه اینه که توی کدوم لباس راحت ترم. کدوم کفش مناسبه برای
چند ساعت پیاده روی.
البته که جدیدا برای کم کردن دغدغه ست کردن وقتی لباسی می خرم همه چیز براش میگیرم
تا وقتی خواستم بپوشم فکر اینُ نکنم چی با چی خوبه. می دونم که مثلا این روسری برای این
لباسه و این لباس مناسب اون کفشه. خودم راحت کردم.
ولی باز هم با این حال گاهی می بینم یک تیپِ ثابت را در هفته چندبار استفاده کردم ولی دیگه
روضه ی؛ ای داد! من چطور یه تیپ را چندبار استفاده کردم، بخونم.
یادمه داشتم این جریانُ برای دوستم تعریف می کردم، نگرانم شد :) می گفت پیر شدی!
+ اینارو برای این نوشتم که بگم اقتضای سن خیلی چیزها ایجاب می کنه و اولویت ها خیلی
فرق داره. شاید یه چیزی مثل سابق برامون جذاب نباشه اما این به معنای افسرده شدن و پیری
نیست. فقط برای اینه که علاقه ها و اولویت ها تغییر کرده. این هم باز از طبیعت آدمه.
اصلا اگه همه تا آخر عمر همینطور تافت زده باقی می موندیم که زندگی جذابیتی نداشت.