“هوالمحبوب”
کارگاهِ مدیریتِ زمان بود و از بخت بدم کسی کنارم بود که اصلا دلش نمیخواست
استفاده کند از همه چیز حرف زد برایم حتی سوراخ روی دیوار و دستگیره در و . . .
حسابی خسته شده بودم . هم از اینکه نمیتوانستم حرفهای استاد را بشنوم و هضم
کنم هم اینکه نمیتوانستم به کناری بگویم ساکت باش .
گاهی واقعا از این حرف نزدن هایم اذیت میشوم .
در بین توضیحات استاد برایش یک فنجان نسکافه آوردند.
عِطر نسکافه در فضای گرم پیچید و تمام آب دهانم راه افتاد!
اولینبار بود که بخاطر نسکافه دلم به تاپ تاپ افتاده بود ، آنقدر آن عِطر نسکافه برایم
دلچسب و دوست داشتنی بود که دلم میخواست من جای استاد میبودم !
درسته بعضى وقتها سخته بشه به طرف تفهميم كرد كه وقت حرف زدن نيست وقت گوش دادنه.
این بوهای غذا و خوراکیها وسط درس عالی می شه عجیب غریب خوشمزه و فریبنده می شه. مثل موقع روزه داری!
هنینجور می شه که ذائقه ها فرق می کنه. یعنی ممکنه یکی قبل لز این ماجرای نسکافه استاد از قهوه و انواعش انچنان خوشش نمی آمد اما بعد از این ماجرا وسوسه بشه امتحان کنه و بعد کم کم کاملا خوشش هم بیاد.
انسان متغیر الحواله. ان شاءالله همیشه این تغییرات به خوبی و خیر باشه.
_____
پاسخ قلم :
آره واقعا ارغوان جان درسته موقع درس همه چیز خوشمزه میشه و به جان
ميچسبه!
امان از آدم های بی ملاحظه! امروز هم کنارم نشسته بود سر کلاس