“هوالمحجوب”
من چه در وهم و وجودم چه عدم دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام ، دلتنگم
روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک
از در آمیختن شادی و غم ، دلتنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ ارم دلتنگم
ای نبخشوده گناه پدرم آدم را
به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم
حال در خوف و رجاء رو به تو برمیگردم
دوقدم دلهره دارم ، دوقدم دلتنگم
نشد از یاد برم خاطره دوری را
باز هرچند رسیدیم بهم ! دلتنگم
شعر از : جناب فاضل جان نظری