“هوالمحبوب”
می دانی؟! هربار که نوشته های لوتی وارت مقابلم رژه می روند. ترسِ از درونِ
ناشناخته ات چنگی به دلم می اندازد.
من نمی شناسمت! درونت برایم همچون هندوانه دربسته است.
حقیقتا نمی خواهم هم بشناسم! می ترسم هندوانه را برش بزنم و ببینم ای داد
بیداد نرسیده است کال است، رنگ ندارد!!!
می خواهم همینطور بی شناخت در دورترین نقطه از زندگی ام نگاهت دارم.
می خواهم این ترس وجودت را از خودم دور کنم. خلاصه برایت کنم می خواهم
حتی بودنت را هم نبینم.
من آرامش را می خواهم ولی تو، این کلماتی که از تو بیرون می آیند رنگی از
آرامش ندارند.به رسمِ خودت در انتهای هر نوشته.نقطه/.