“هوالمحبوب”
کتاب را باز کردم و تازه شروع کرده بودم به خواندن که گوشی همراهم زنگ خورد
تا عکس دوست را روی صفحه گوشی دیدم سریع جواب دادم پر از انرژی حرف
میزد بی مقدمه گفت یک خبر !!!
فکر کردم میخواهد بگوید مشکلاتش حل شده . . .
با ذوق گفت فلانی ب رحمت خدا رفت ( البته مهربانانه ترش کردم اینجا)
یک لحظه شوکه شدم . . . گفتم شوخی میکنی گفت نه گفتم حتما شایعه است
گفت بزن شبکه خبر . . .
آمدم تلوزیون را که دیدم شوکه شدم گفتم خدا رحمتش کنه خدا بیامرزتش
( نمیدانم چرا یک لحظه دلم سوخت برایش از ته دل براش رحم خدا را خواستم )
حرف های دوست بماند . . .
اما این بین حس و حال من خیلی جالب بود ! نه می شود گفت شاد بودم
نه می شود گفت غمگین !
یک چیزی شاید بین این دو . . .
کلمه ای هست که بین شادی و غم را توصیف کند ؟!
__________
همه یک روز به او بازمیگردیم چه شاه باشیم چه گدا . . .
شاید تنها چیزی که بین انسانها یکسان است مرگ باشد
و این است سرنوشت همه مردم …
________
پاسخ قلم :
واقعا همینطور . . .