“هوالمحبوب”
وقتی این تصویر را دیدم ؛
یادِ کودکی های خودم افتادم ، من هم از پله های خانه این استفاده را میکردم
یادم نمی اید در کودکی از پله ها به صورت عادی پایین آمده باشم .
یا به این صورت و یا روی نرده ها مایل به یک طرف مینشستم و سُر میخوردم
پایین .
کلا تفریحم شده بود ، آنقدر اینطور می آمدم و خودم را اینور و آنور میکوبیدم
که بدنم کوفته میشد و انقدر اینکار ادامه داشت تا اینکه برایم عادی شد و حتی
دیگر از بدن درد هم خبری نشد !
همین چند روزِ پیش آمدم تا دوباره امتحانش کنم ، ترسیدم !
راستش احساس میکنم قبلترها خیلی شجاع تر بودم و با جربزه تر بودم .
این روزها شدیدا دلم دوچرخه سواری میخواهد ، دوست هم ندارم پارک بانوان بروم
دوست دارم در طبیعت ازاد دوچرخه سواری کنم .
قبلتر ها ایستاده دوچرخه سواری میکردم و فرمان را رها میکردم و یا با یک دست
فرمان را نگه میداشتم .
الان یادش می افتم با خودم میگویم آنزمان یک صدم هم فکر نمیکردم شاید اتفاقی برایم
بیافتد !!!
این روزها واقعا نیازِ به هیجان دارم . احساس میکنم نیازِ به فیلم ترسناک و یا کاری که
آدرنالینم را بالا ببرد . . .