“هوالمحبوب”
توی قطار فقط چهارتا خانم بودیم، طبیعی هم بود. اونوقت شب هیچ خانمی دل ش نمی خواد
این مسیرُ طی کنه! یکی از خانم ها دوتا دختربچه همراهش بود. دختر بزرگ هفت ساله بود و
دختر کوچک دو ساله.
از آنجایی که بنده برای بچه ها حکم آهن ربا را دارم. دختر کوچک مدام می آمد سراغم تا جایی
پیش روی کرد که من کیف و گوشیم را در اختیارش گذاشتم. وروجک تشریف داشتُ تو قطار
ویراژ می داد. طفلک دختربچه بزرگتر هم شده بود بچه جمع کن. آخرهای مسیر مادر بچه ها
شروع کرد به نصیحت کردن دختربزرگه!!! با جملاتی مثل: کی می خوای بزرگ بشی؟! و یا :
تو دیگه بزرگ شدی! این چه رفتاریه؟!
هرچقدر به رفتار دختر زوم می شدم هیچ چیزی جز مقتضای سنش نمی دیدم. چرا انقدر اصرار
داریم بچه ها را تو چشم خودشون زودتر از وقت موئد بزرگ کنیم؟! حالا اینکه می خواید بزرگ
کنید به درک! فقط جلو بقیه با سخنان و نصیحت های گهر بارتون به رگبار نبندید!!!
احتمالا شما بچه بزرگ خونه یا بچه بزرگ تر نبودید! این حالت همه بچه بزرگتراس