“هوالمحبوب”
روی مبل نشسته بودم که با هیجان گفت فردا جشن هالووینه و خوشحال میشه که من هم
توو این جشن حضور داشته باشم. هنوز پیشنهادش تووی مغزم جابجا نشده بود که فکرم
سریع اِرور داد و با تعجب پرسید: تو؟! یعنی تو می خوای با این سیستم شخصیتی بری این
جشن؟! عمرا اگه بری…
راست هم می گفت. کل مراسم هروقت حرفی از هالووین فردا می شد و با ذوق درموردش
بحث می کردن من حواسمُ مثل توپ شیطونک رو در و دیوار پرت می کردم که مثلا حواسم
نیست و مشغولم. راستش گفتن مستقیم اینکه من نمیام خیلی سخت بود. سخت تر اینکه
نرفتنم بیشتر پای تیپ شخصیتی گذاشته می شد. خلاصه اینکه موقع برگشتن وقتی داشتیم
لباس هامون رو می پوشیدیم تو مهلکه جواب دادن افتادم و با جمله های: ((نمی دونم! ببینم
چی میشه. شاید نیام)) خودمو فراری دادم و لااقل ذهن هارو آماده کردم که نمیرم.
هرچند که شب فردا با گوشیم تماس گرفتن و من از قضا بعد از ورزش سنگین پریده بودم تو
حمام.
برام خیلی عجیبه این میزان توجه و اصرار به گرفتن جشن ها و مراسماتی که هیچ سنخیتی با
فرهنگ و اصالتمون نداره . نمی فهمم چرا هرکس که قاطی این قصه ها میشه نوعی کلاس و
روشن فکری به حساب میاد. جالبه بدونیم که در اصل هالووین به این شکل نیست و افرادی
که مقید هستن میرن کلیسا و دعا می کنن نه اینکه ظاهری عجیب درست کنن و مسخره
بازی در بیارن. در واقع هالووین از همان اول یک مراسم دینی آیینی بوده که همه تو کلیسا گرد
هم میان و روزه میگیرن! هیچکدومشون هم نمی دونن اصلا این تصویرسازی های ترسناک از
کی و کجا شکل گرفته و به این صورت شده. مثل اینکه بدعت تو همه دین ها موج میزنه :)))
+ من موافق ریشه زدن مراسمات کشورهای مختلف تو فرهنگ خودمون نیستم و نخواهم بود
حتی اگه برچسب ” یه بهونه س برا جمع شدن” روش زده بشه.
++ مهمونی هم مختلط بود :/ به این فکر می کنم اگه می رفتم دقیقا مثل ی کله قند باید
می شستم رو صندلی و فقط تماشا می کردم!
موافقم
ماها عادت کردیم بدون فکر هر چیز رو تو زندگی راه بدیم.
همین جشن تولد هم از نظر من یکی احمقانس. چه معنی داره یه شمع پارافین رو روی یه مشت رنگ و اسانس کیک فوت کنی و …