“هوالمحبوب”
داخل اتاقش شدم تا شارژر را بردارم… بادام های روی میز چشمک
زد. بی هوا دست بردم و یک مشت بادام برداشتم لم دادم روی
مبل کناری پنجره در حین خوردن شروع کردم به تماشای بیرون
چندتایی خورده بودم که یک دفعه عقل نهیب زد: شاید راضی نباشه!!!
بلافاصله دل به زبان آمد : چه حرفا مالِ برادرته ديگه…
خلاصه به حرف دل گوش داده و بادام دیگری سر دادیم به سمت
دهان که بادام تلخ بود… بادام دوم برای رفع تلخی اول رفت داخل
که از قبلی هم تلخ تر بود… سه بار بادام برای رفع تلخی، تنهادهان
را تلخ و تلخ تر کرد.
در نهایت به جای ادامه به سمتِ روشویی روانه شدیم!!!