“هوالمحبوب”
وقتی بیمار می شوم ، وقتی اطرافم پر از عشق و محبت می شود ، وقتی همه نگران و
قربان صدقه می روند . با خودم می گویم کاش همیشه بیمار بودم .
بعد که به خودم می آیم و حرفم را مزمزه میکنم ، نهیب میزنم که چرت نگو دخترجان .
قضیه خیلی پیچیده نیست ، همه ی عزیزان مهربانند اما در این لحظات رنگِ محبتشان
با قبل فرق میکند .
و مسبب آن تغییر رنگ هم چیزی نیست جز” ترسِ از دست دادن” .
این ترس که به جان بیافتد همه چیز رنگ عوض میکند . شاید یک رنگِ دلنشین و یا
شاید به رنگِ خاکستری.
کاش قبل از اینکه دیر بشود همه قدردان این بودن ها باشیم .
پشت دریا شهریست که یک دوست در آن جا دارد
هر کجا هست ، به هر فکر ، به هر کار ، به هر حال
عزیز است خدایا تو نگهدارش باش