“هوالمحبوب”
دیشب که يه سوسک مهمان اتاق شده بودُ متاسفانه جنازه اش رفت بیرون
یادِ پروازِ اِلی افتادم! :
سوم دبیرستان اواخر اردیبهشت بود همه معلم ها تدریس هاشان تمام شده بود و اغلب بیخود
و بی جهت در کلاسمی نشستیم. یادم هست آنروز تعداد خیلی زیادی از بچه ها حیاط بودند و من
سید، الی، لورا،اگر اشتباه نکنم پری، کیژان،صیاد،عبدالله، خدایار در کلاس بودیم مشغول حرف زدن
بودیم که الی گفت سوسک دیده! ما همه خم شدیم و زیر پایمان را نگاه کردیم خبری از سوسک
نبود گفتیم حتما اشتباه کرده الی چشم هايش ضعیف بود ولی عینک نمیزد! خلاصه اینکه بنده
خدا حرفمان را قبول کرد و شروع کردیم به ادامه صحبتهایمان.
کیژان و صیاد و عبدالله هم صندلی هايشان را آوردند دور میز الی و سید و
نشست خبری درست کرده بودیمُ در حال گفت و گو بودیم.
میز الی و سید یکی مانده به آخر سمت دیوار ردیف چپ بود. جلوتر از آنمیز هم چهارتا میز صندلی
قرار داشت.
من و لورا میز جلویی الی و سید نشسته بودیم. گرم صحبت بودیم که یکهو الی یک جیغ بنفش زد
رفت روی صندلی اش پایش را گذاشت روی میز از روی میزهای دیگر پرواز
کرد.
اینکه میگویم پرواز کرد برای این است که انقدر سریع اتفاق افتاد ما اصلا شوکه شدیم.
الی هر قدمی که روی میز جلویی ميگذاشت میز به عقب برمیگشت و صدای بلند میزهایی که مثل
دومينو به هم میخورند و می افتادند کلاس را برداشته بود.فکر کنید یک دختر تپل چاق
روی میزها در حال دویدن است!
من و لورا سریع پاهایمان را روی صندلی جمع کردیم با تعجب روی زمین را چک میکردیم و
میگفتیم الی چی شد!
خلاصه در کمال تعجب ما که همه چشم هايمان از حدقه در آمده بود الی تشريف فرما شد و با
هیجان گفت سوسک توی کیفمه!!!
همه پنچر شدیم من و لورا بلند شدیم و میزهای افتاده روی صندلی ها را بلند کردیم و مرتب
کردیم.
کیژان مثل هميشه مردانگی کرد و کیف الی را برد بیرون برای پاک سازی.
هيچوقت صحنه پرواز الی از روی میزها را فراموش نمیکنم.