“هوالمحبوب”
می اندیشم ؛
به اینکه در اطرافم چه زیبایی ها نیست که دلم را دوباره زنده کند
در جهانی هستیم که مردمش مانند یک رباط
این سو و آن سو میدوند برای لقمه نانی و شاید؛ فراتر از یک لقمه نان!
داریم زیبایی هایی که برایمان یک رنگ شده است ، مثل مردم کنار ساحل
که دیگر صدای دریا برایشان عادی شده! این آغاز تکرار است . . .
و این تکرار چشم ها را به هم میدوزد تا دیگر نبینی
مثل دیدن عزیزانت در روز که برایت عادی می شود فراموش می کنی
شاید دقایقی دیگر در کنارت نباشند !
زندگی سرشار از خوشبختیست اما تو نمی بینی ، من نمی بینم و او هم نمی بیند
خوشبختی همان کبوتر سفیدی است که پشت پنجره ات صبحگاه پرواز
می کند خوشبختی جوانه ای از گلِ گلدانت است که به یادت می آورد
زندگی جریان دارد . . .
خوشبختی وزش باد تندی است در لابلای شاخ و برگ درخت حیاطت
خوشبختی داشتن دو چشم است که می تواند طلوع و غروب خورشید
را ببیند .
خوشبختی دو پا است که تو را هر جا که بخواهی ببرد . . .
خوشبختی نگاه مهربان عزیزانت است که کنارت هستند
خوشبختی دیدن نم نم باران است وقتی بروی زمین چکه می کند
خوشبختی دیدن حشره های رنگارنگ است و دیدن زیبایی های
خارق العاده ی هستی . . .
نمی دانم شاید من خوشبینانه نگاه می کنم اما ؛
دیدن همه و همه اینها که جز لبخند خدا برایمان نیست
مرا سرشار از محبتش می کند . . .
این زیبایی ها همه و همه برای لذت بردن من است
اگر بفهمم اگر زود درک کنم !
همه جوره هوایمان را دارد . . .
فقط ماییم که نمیدانیم چگونه هوایش را داشته باشیم
می توانم تمام جلالش را در میان طبیعت جست و جو کنم . . .
خوشبختی یعنی همین که هستم . . .
من خوشبختم :)
والسلام