“هوالمحبوب”
با دیدنِ فراخوانِ “استادِ محبوبِ من” تمام فکرم مشغول به این شد که کدام استاد را
فوق العاده دوست داشتم. چه رفتاری و یا کاری کرده اند تا مثلا من مسیرِ فکری ام کمی
بلغزد و منحرف شود به مسیرِ درست. اصلا کدام استاد تاثیر کوچکی روی شخصیت من
داشته است.
اگر بخواهم حقیقت را بگویم. صراحتا می گویم هیچکس. من بیاد ندارم کسی آنطور
که باید در من، حتی جزئی ترین رفتارم تاثیر گذاشته باشد. نمی خواهم کم لطفی بکنم
ولی واقعا هرچقدر تمرکز می کنم. حتی از بدو کودکی، از معلم و مربی گرفته تا به حال
هیچکس در ذهن من به اندازه ی نقطه ای روشن نمی شود و چشمک نمی زند.
یعنی اگر خوبی هم کرده باشند مثالِ گاو نه من شیر بوده است. شاید اصلا مشکل از
من است. شاید من زیادی خودخواه هستم که ندیده ام.
اما واقعا، عمیقا از تهِ تهِ قلبم دلم می خواست کسی را داشتم که هر لحظه و هر دقیقه
حضورم در کنارش پر از درس باشد. این روزها استاد جدیدی آمده اند که سن زیادی هم
ندارند. تازه شروع به کار کرده اند. کمی نسبت به ایشان علاقه ای دارم. چون احساس
می کنم طرز تفکرش نزدیک به من است. امیدوارم لااقل از ایشان چیزی دستگیرم بشود.
+ این خیلی بد است که از استاد و معلم هایت هیچ نقطه ی روشنی در ذهن نداشته
باشی…
++ همیشه از آن ها ناامیدی گرفته ام. تشویق ابدا! فقط ناامید کردن …