“هوالمحجوب”
نمی دانم چه رابطه ای در قدم زدن و فکر کردن وجود دارد . به نظرم رابطه مستقیم باشد !
چون هر وقت شروع به قدم زدن می کنم مخصوصا اگر تنها باشم تمام افکار مثل زامبی
می افتند به جانم .
آن ساعت هم در قدم زدن هایم و دیدن زوج هایی که کنار هم راه می رفتند به این فکر بودم
که چقدر خوب میشد زن ها فقط مردِ خودشان را بشناسند ! یعنی در کلِ جهان فکر کنند که
فقط همین یک مرد هست و بس !
البته اگر مردها هم همین فکر را بکنند به نظرم خوشبختی نور علی نور می شود .
ولی چون دایره ی ارتباطات آقایان به دلیل شغل و کسب درآمد بزرگ است فکر نکنم قابل
کنترل باشد . اما اگر خانم ها اینطور می شدند خیلی خوب میشد . خیلی زیاد !
تازه خوش بحال مردشان هم می شد (نیش باز)
اصلا اگر من مرد بودم قطعا می رفتم دنبال خانمی که کلا آفتاب را ندیده باشد چه برسد به
مهتاب !!!