“هوالمحبوب”
حساب کردم چهارماهُ اندیه که هیچ تماسی با پدر و مادرم، مام بزرگه نداشتم.
چهار ماهُ اندیه که نبوسیدمشون… دریغ از یک لمس کوچک حتی اندازه بند
انگشت… و عجیب تر اینکه به طرز معجزه آسایی هنوز زنده ام :)
+ بعضی چیزا قرص مسکنن… مثل آغوش پدر و مادر، لمس دست ها. بوسیدن
دست ها و پیشونی مام بزرگه.
++ بی نهایت نگران عزیزانم هستم. انقدری که گاهی از استرس و اضطرابِ نگرانی
تپش قلب میگیرم. هرچقدر هم بهش میگم اونام خدایی دارن قبول نمی کنه که
اروم بشه :(