“هوالمحبوب"
تصمیم گرفتن فردا براى چهارشنبه سوری تشريف ببریم باغ
خیلی دوست دارم نرم، خیلی زیاد.
ولی نميشه! چون لب و لوچه خیلی ها آويزون میشه.
متوجه نمیشم چرا ! نميتونم اسم این را علاقه داشتنِ به حضور من
بذارم!
چون آدمی نیستم در جمعی که دوست ندارم باشم درش بگم و
بخندم معمولا هم صم بکم میشینم به ادا و اطوار آنها نگاه میکنم
یا کنار آتش میشینم و فکر میکنم! تا این حد مزخرفم.
احساس میکنم این آدم ها بیشتر از این لب و لوچه اشان آویزان
میشود که حرفشان به کرسی ننشسته!
وگرنه چه دلیل به حضورِ منِ. . .
کاش بعضی ها یاد بگیرن که زور نگن!