“هوالمحبوب”
به عکس های گذشته که نگاه می کنم، می بینم که خیلی ها دیگر در کنارم نیستند!
شاید بودند افرادی که سال ها در کنارم داشتم ولی حالا صلاح دیدم که در کنارم نباشند.
از نبودنشان خیلی ناراحت نیستم. موقعیت طوری پیش رفت که بودنشان شخصیتی
را که در ذهن داشتم خدشه دار می کرد. تمام کردم تا همه ی آن سالها خاطره، فدای
رفتارهایی نشوند که روحِ هر دویمان را خراش می داد. وقتی تصاویر را نگاه می کنم
دلیل جدایی و قطع رابطه یادم نمی آید. فقط لحظاتِ شیرین آن عکس ها برایم
تداعی می شود. یادآوری روز های خوش… روزهای کنارِ هم بودن.
دلتنگ هم بشوم دلتنگِ همان دوران می شوم. نه دلتنگ خودِ شخصیت ها…
لورا، پریسا، سید، فاطیما… خیلی ها کم رنگ شده اند. این کم رنگی هم مسبب اش
من نبودم. متاسفانه زیادی شخصیتِ بسازی دارم و با همه رفتارها کنار می ایم. اما دیگر
نمی شد. تلاش کردم ولی نشد. لاجرم مجبور شدم حذفشان کنم. بگذارمشان در کورترین
نقطه ی ذهنم. دیگر دلی برای تنگ شدنشان ندارم. چشمی در انتظارِ تماس شان نیست.
هرچند که هر از گاهی تماس می گیرند و دلتنگم می شوند. ولی من! نه…
این روزها در پروسه ی فراموشی سید به سر می برم. یک دوستیِ هشت نه ساله آخرین
نفس هایش را چند روزِ قبل کشید و مُرد. شاید یکی از دلایل کنار آمدن با این جدایی ها
این باشد: ایمان دارم هیچ کوتاهی در دوستی هایم نداشته ام.
پ.ن: کمی در فشارم…