“هوالخالق”
دردانه صدایم کرد : خاله ماریا ا ا ا
با همان لحنش گفتم بلهههه . . .
فرمودند : نه بگو جااانِ خاله :/
*******
هر چه میخواست بخورد نصف میکرد و نصفی از آن من میشد و نصفی از آن
خودش !
******
هر چند دقیقه یکبار برایم شکلاتی می آورد و گاهی هم دوتا می آورد میگفت یکی
را نگه دارم نخورم :)
******
حلوای هویج میخواست هربار صدایم میکرد تا بدهم وقتی دیدم بعد از دوبار دیگر
نخواست پرسیدم دردانه دیگر نمیخواهی ؟!
گفت : میخوای من دلدرد بگیرم ؟!
پ.ن: حالت بد بود برو سراغ بچه ها :) حالت را خوب میکنند فرشته های زمینی
خدا نگهدارش باشه
زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه انشاءالله
____
پاسخ قلم :
قربان شمااا ا ا :)