“هوالعالم”
داشتم کتاب های درسی را جا به جا می کردم که با کمال تعجب مغزم اِرور داد!
جوری که چندبار ازم پرسید: این همه کتابُ چطور به خورد من دادی؟!
و من شرمنده وار در جواب سوالش گفتم: دمت گرم! عجب جونی داشتی رفیق! :/
+ خداشاهده کم مونده بود فکم از تعجب بچسبه زمین! لعنتی ها هرکدوم برای خودشون
چند صد صفحه ای بودن! حالا فلان مثقالشون نهایتا می شد دویست و خورده ای!
++ باید عرض کنم که تنها به قسمتی از کتاب های درسی رجوع کردم بقیه بچه ها تو انباری
بودن :/