“هوالمحجوب” دلم هوای حرم کرده! به هیچی هم رضایت نمیده تا آروم بشه… بیشتر »
آرشیو برای: "مرداد 1399"
“هوالمحبوب” راویِ گوشه ای از خاطرات حیاتش بود که خیره شد به چشم هایم: (( لعنت به شک! به خودش قسم این فقط خداست که ما را نگه می دارد!)) بیشتر »
“هوالمحجوب” شاید بهتر باشه چندتا کارگردان و فیلمنامه نویس باهام مشورت کنن. احساس می کنم توی ژانر وحشت خواب هام دارن خوب مانور میدن و من یک عدد موجود لهی هستم که صبح ها با تنی کرخت از خواب بیدار میشه. متاسفانه همه شون هم موبه مو یادم… بیشتر »
“هوالمحبوب” ای خدای گنهکاران… + شنیدم خدا برای گناه کارا یه جور دیگه مهربونه :) بیشتر »
“هوالمحبوب” به چشم هایش خیره بودم… به چشم های طوسی تیله ای َش! صدایش در گوش هایم بود و صدای ترس در قلب َم؛ (( نکند روزی دیگر این نگاه را نداشته باشی!)) بیشتر »
ارسال شده در 16 مرداد 1399 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, حضور من تا ظهور تو, عاشقانه هایم برای تو, نگاره ای از عکس ها
“هوالحبیب” امیدِ به تو در من؛ همچون جوانه ی شاخ و برگیست سبز، بر دیواره ی خانه ای مخروبه! هرچند ویران، اما با حضور تو زیبا و باشکوه… + شاید برای هزارمین بار؛ مرا هزار امید استُ هر هزار تویی… بیشتر »
“هوالمحبوب” تا به حال جایی قراردادی کار کردید؟! خوب می دونید معلوم نیست که کی و کجا عذرتون را بخوان، یا اصلا نمی دونید تا کی اونجا توو سکون هستید ولی با این وجود امید دارید و کار می کنید. بهترین خودتون را به نمایش می ذارید. گفتن ش خیلی… بیشتر »
“هوالمحجوب” چرا هیچوقت به یک حقیقت شیرین دچار نشدیم؟! هرچه که بدهکار نباشد دنیا این یکی را بدجور به من بدهکار است… بیشتر »
“هوالشافی” حجم سنگینی از غم را در قلبم احساس می کنم. شب خواب به چشمانم نیاورد… دلم می خواست تا صبح به ماهی که پشت ابرها چمبره زده بود خیره شوم و هر چند ثانیه اشک های یکی در میانم را با دست پاک کنم. آنقدر آه بکشم که کیسه ی آه دانم… بیشتر »