“هوالمحبوب” دیروز با سید ساعت ها حرف زدیم و از غصه هایی گفتیم که یک تنه درون خودمون حبس کرده بودیم و خودخوری می کردیم. با وجودی که هر دو تظاهر به سفت و سخت بودن و پذیرفتن ش داشتیم ولی باز هم ارتعاش صدامون که خبر از بغضی عمیق داشت همه چیز… بیشتر »
کلید واژه: "مام بزرگ"
“هوالمحبوب” به چشم هایش خیره بودم… به چشم های طوسی تیله ای َش! صدایش در گوش هایم بود و صدای ترس در قلب َم؛ (( نکند روزی دیگر این نگاه را نداشته باشی!)) بیشتر »