“هوالمحبوب”
دقیقا پاییز بود که اونطور باهام تا کرد و باعث شد از علایقم بگذرم!
توی کلاس نشسته بودم که لورا با لبو لوچه آويزون و به ظاهر ناراحت آمد
طرفم و گفت نمرات این ترم آمده! تو این ترم نمره قبولی نگرفتی!!! من شوکه
شدم انگار که يه سطل آب سرد ریخته باشن رو سرم. . .
حقیقتا باور نکردم دو بار پرسیدم مطمئنی؟! گفت اره با چشمای خودم دیدم.
همون روز بعد کلاسام مستقیم رفتم آموزشگاه، خلوت بود همه کلاسا پر بودن به منشی
گفتم می خوام ریز نمراتم را ببینم گفت نميشه! گفتم این حق منه و باید ببینم روی باید
تاکید کردم نمرات را آورد دیدم نمره پایانیم 82 بود!
پس چطور نمره قبولی نگرفته بودم با تعجب گفتم پس چرا روی برد زدید نمره
من زیر خط قبولیه!؟ گفت بخاطر غیبت های زیادت نمره کم کردن!!!!
کُپ کردم این قانون جدید دیگه چی بود! گفت استادت کم کرده
+++++++
سرکلاس همیشه میز اول بودم تا می آمد مثال بزنه دستشو به طرف من میگرفت همیشه
هم من و به اسم کوچک صدا می کرد برام عذاب آور بود بعضی رفتارهاش،
شاید چون میدونست زیاد خوشم نمياد با آقایان دم خور بشم از لجش اینطور میکرد من
برخلاف بقیه هيچوقت لی لی به لالاش نمیذاشتم هيچوقت ناز نميکردم و با
عشوه باهاش حرف نمیزدم همیشه اُنُق بودم. حتی شده بود وقتی مدادم از روی میز می افتاد
خم ميشد که برش داره و بهم بده من با کمال بی ادبی با پا ميزدم اونور و خودم ميرفتم بر
میداشتم!!!(دست خودم نبود واقعا از توجه اش متنفر بودم)
خلاصه اینکه هر ترم که باايشون داشتم همیشه اعصابم بهم میریخت.
این آخر آخرا نمی رسیدم سر کلاس کارهایی که ميخواست را تحویل
بدم همیشه هم بحث داشتم باهاش ميگفت چرا انجام ندادي میگفتم درس داشتم
با ناراحتی ميگفت درس جدا اينجا جدا منم میگفتم درسم واجب تر از اینجاست یکبار
که با ناراحتی داشت ازم گلایه میکرد گفتم گریه نکنید!!!
و یا داشت از قدش تعریف میکرد خیلی تخس -تخص-
گفتم بنظر من قد شما به عنوان یک آقا خیلی هم کوتاه!!!
و نمونه های ديگه اخرین ترم خیلی خسته شدم به هر حال از بچگی این کلاس
باهام بود این آخرا که خیلی نزدیک به تافل گرفتن بودم خسته شده بودم و
دست و پا شکسته می رفتم کلاس همیشه هم از دستم ناراحت بود که چرا اینطور میای کلاس.
++++++
حالا دقیقا با قانون جدیدی که خودش وضع کرده بود بخاطر غیبت هام نمره کم
کرده بود و از شانسی که داشتم آن ترم هم اصلا خوب نخونده بودم. داشتم به همون
حرف منشی فکر می کردم که صداش از کلاس B بلند شد به انگلیسی بلند گفت
که روز خوبی داشته باشید همزمان با صداش در کلاس باز شد تا منو دید با لبخند آمد
طرفم مثل هميشه اسم کوچکمو صدا کرد و سلام و احوال پرسی می کرد ميگفت
خیلی وقت ندیدتم چه می کنم با پررویی می پرسید ترم بعد کدوم کلاسم! مثلا که نمیدونه!!!
خندم گرفته بود گفتم به لطف شما فعلا معلقم سریع گفت تقصیر خودت بود!
چرا انقدر غیبت داشتی و کلاس نمی آمدی ديگه اعصابم بهم ریخته بود بدون
اینکه دقت کنم و رسمی حرف بزنم گفتم این قانون از کجا در آوردی
من پانزده ساله اینجام کی همچين چیزی بوده که الان شده.
گفت حالا ميخوای چکار کنی گفتم به لطف تو میبوسم تافل و میذارم کنار سریع شروع کرد
ناراحتی کردن که چرا اینطوری میکنم چرا باهاش لج می کنم گفت تو استعدادت خیلی خوبه
اشتباه نکن گفتم باعث اشتباه من خود شماييد شما که ميدوني من زود کم میارم چرا
همچين کاری کردی گفت بیا بریم با آموزش صحبت کن شايد بشه کاری کرد گفتم
من تصمیمم را گرفتم خداحافظ گفتم و منتظر نموندم حرفاشو
بشنوم چند دفعه آروم اسممو صدا کرد برنگشتم. تمام بافته هام شکافته شده بود
چندبار هم باهام تماس گرفتن از آموزشگاه قبول نکردم بر گردم دوازده نمره کم نبود
که اونها کم کرده بودن و جالبیش اینجا بود که بیست و پنج صدم فقط کم داشت نمره
برای قبولی. حالا چقدر دوست دارم دوباره یادگیری را سر بگیرم ولی باوجود این مشکلات
نميشه. . .
هنوزم که هنوزه مسیری که تا آموزشگاه ميرفتم را طی میکنم توی دلم آشوب
می شه چقدر راحت سر لج کردن با من بی جهت همون تعداد نمره ای
که برای قبولی تا ردی فاصله بود را گذاشت پای رد شدنم و جالبش این بود که توقع داشت
من اینکارش را بپذیرم!!!
آقای ه.ر شما خوووب علاقه من را گرفتی. . .