“هوالمحبوب”
می دونید آدم ها هیچوقت برای یک اتفاق ناراحت کننده چندبار روضه نمی خونن و
گریه کنن! انگار همون اولین باری که اتفاق افتاد هرکس روضه های خودش را می خونه
و دیگه با تکرار آن نسبت به اتفاق سست میشه و سِر!
اینو امروز خوب متوجه شدم. من همان چند قطره اشک را برای تکرار شدن اتفاق نریختم
برای فهمیدن یک حقیقت ریختم. برای شکسته شدن یک حرمت ریختم. نه برای دردناکی
اتفاقی که پیش تر هم لمسش کرده بود. من هنوز برپایه قانونم دارم پیش میرم. خوب یا
بد نمی دانم. اما پیش تر هم گفتم که چشم هام هم عادت کردن و نهایتا فقط چهار قطره
از خودشون بذل و بخشش می کنن. البته که این قانون فقط برای چیزهای دنیایی ولاغیر.
خلاصه مطلب اینکه قلب ماریای این وبلاگ درست ساعت 12 و چند دقیقه ظهر طعم تلخ
حقیقتی را چشید که آرزو داشت هیچوقت، هیچوقت درک ش نمی کرد.
+ خیلی راه داریم دختر! خیلی راه… انقدر که این اتفاق ها جز کوچک ترین های زندگیت
قرار میگیرن. بلند شو … مثل قبل. بخند بخند بخند… این چند روز که تموم بشه برگرد به
زندگی. برگرد به زندگی ساده خودت. برگرد به خودت عزیزم…
++ همیشه به این فکر کردم منی که بعد از تمام شدن ها هیچوقت عذاب وجدان رفتاری
نداشتم از خودم باز با این حال ته وجودم یک چیزهایی قلقلک میده نکنه کم کاری کردم
بعد اونایی که جفای رفتاری دارن چطور وجدانشون راحته؟! ما ادری…
+++ چقدر خوب می شد که یاد می گرفتیم خوب تموم کنیم همه چیو…