“هوالمحجوب”
داشتم مسیر همیشگی را میرفتم که خانمی صدایم کرد : ماریا !
صدایش برایم خیلی اشنا نبود .
تا برگشتم و تصویر را دیدم ، شناختم .
ظاهرش تغییر کرده بود ، مثل قبل نبود . . . لبخند زدم و احوال پرسی کردم .
به دختربچه ای که کنارش ایستاده بود اشاره کرد و گفت : دخترم باران . . .
دست دادم و گفتم خوبی باران جان ، چه اسم زیبایی داری مثل خودت . لبخند زد و ذوق
کرد .
خیلی نخواستم در صورتم سوال اینکه چرا این تیپی شده مشخص شود .چون واقعا برایم مهم نبود.
آدمی هم نیستم که چیزی را بپرسم تا خود شخص نگوید و موضوعی را مطرح نکند به هیچ
عنوان حتی اگر خودم هم در جریان باشم دوست ندارم بگویم ، اگه خود آن شخص تمایل
داشته باشد می گوید پس دلیلی بر پرسش نیست .
فکر کنم خودش هم دلش میخواست حرف بزند و پرسید: تعجب نکردی از ظاهرم؟!
گفتم : اگر ناراحت نمی شوی نه ! این روزها منتظر دیدن همه چیز هستم .
خندید و گفت : همسرم از چادرم متنفر بود ، بدش می آمد چادر سر کنم.
لبخند زدم و گفتم : چه جالب !
وقتی در ماشین نشستم و مسیر را طی میکردم . مدام با خودم فکر میکردم چه چیزی باعث
می شود که یک مرد از حجاب خانمش بدش بیاید.
شخصی بود که علاقه مندم بود میگفت دوست ندارد چادر سرم کنم !!! آنقدر جمله اش برایم
سنگین بود که همانجا اب پاکی را روی دستش ریختم . چادرم صرفا فقط مسئله غیرت نیست
خیلی از مانتویی هایی هستند که حجابشان صد برابر بهتر از چادری هاست .
ولی موضوع دقیقا چیز دیگری بود ! اینکه یک مرد تمایل دارد زیبایی های همسرش برای همه
نمایان باشد . انگار که می خواهد در کوچه و خیابان داد بزند بگوید ببینید من چه همسری دارم !
این از نظر من خیلی ناجور است . خیلی زیااااد . همسرت را در طبق نگاه های هرز بگذاری که لذت
ببری !!!؟؟؟ مگر برای خودت نیست ؟! مگر نگفتن زوج ها لباس یکدیگرند . . .
باز هم میگویم اصلا بحث چادر نیست .
الان بحث حرف دیگریست .
همیشه به سید میگفتم اگر ازدواج کنم مردی را انتخاب میکنم که از نظر اخلاق و اعتقاد از من هزار
برابر بهتر باشد . دوست ندارم خودم را با یک انتخاب نادرست از اینی که هستم هم پایین تر
بکشم.
چه بسا در اطرافیان خیلی دیده بودم که با ازدواج های احساسی صد و هشتاد درجه تغییر کرده
بودند .
درست است که زوجین متقابلا روی هم تاثیر میگذارند ولی زن چون خیلی اختیار از خود ندارد
بیشترین تاثیر پذیری را دارد . مثلا بعضی دوستانم که عهد و پیمان با یک مرد بستند بعد از مدتی
چادر از سرشان برداشتند و مرد هم هیچ حرفی نزد بعضا شاید مشوق هم بودند .
اما من اینطور را دوست ندارم .
اینکه بروی داخل زندگی بشوی با این نیت که فرد را هم در ظاهر و یا اخلاق تغییر بدهی اشتباه
بزرگ است .
همانجا او را همانطور با همان تیپ و اخلاقیات بپذیر ، نه اینکه با خودت بگویی درستش میکنم !
خب اگر باب میلت نیست انتخاب نکن .
به سید میگفتم حوصله ندارم وقتی کنار مَردم میگویم دلم هوای جنوب را کرده مسخره ام کند و
بگوید جنوب چه دارد !!! یک مشت خاک است .
و یا ارادت های خاص خودم را به سخره بگیرد و با اینکار باعث بشود ترس اینکه مبادا دوباره من
را به خنده بگیرد صدایم را از اعتقاداتم خفه کنم !