“هوالمحبوب”
دبیرستانی که بودم یک کتانی داشتم سفید و صورتی بود ، همکلاسی هایم به شوخی مرا کتانی
صدا میکردند !
از بس آن کتانی ها سبک و راحت بود ، کیف میکردم .
آن موقع ها نسبت به کفش خیلی حساس بودم خیلی زیاد ، اگر ذره ای کفشم لک میشد
نمی پوشیدمش تا تمیز نشود و برق نزند .
در مسیر هم هزار بار خم میشدم و کفش هایم را تمیز میکردم .
همین کتانی های سفیدم علاوه برتمیز کردنِ قبل از بیرون رفتن دو هفته یکبار شسته میشدند
مثل یک کارواش اتومات میافتادم به جانش . . . بعد که از سفیدی و تمیزی برق میزد
رهایش میکردم .
یک ماهی میشد وقتی این کفش های مشکیِ اسپرت را برمیداشتم تا بپوشم میدیدم کثیف
است رویش و از پوشیدنش منصرف میشدم .
امروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم که بشویمش. . .
یادِ همان روزها افتادم که با فرچه میافتادم به جان کفش هایم .
انقدر فرچه کشیدم و مواد شوینده زدم که طفلک مثل روز اولش شد !
در حین همین شستن ها یادِ جوراب شستن هایم هم افتادم سوم راهنمایی فقط جوراب سفید
پایم میکردم . مراحل شست و شوی جوارب : اول یک ساعت در پودر لباسشویی خیس میخورد
بعد با دستکش چلانده میشد ، بعد در ظرفی جدا درون سفید کننده نیم ساعتی میماند
بعد آنقدر چلانده و ورز داده میشد که رنگ برف میشد .
بعد آبکشی و بعد ترش اتو !!!!!
همیشه دوستانم میگفتم چطور جورابهایت انقدر سفید و تمیز است ! بنده های خدا خبر نداشتند
جورابهای بیچاره چه تاوانی میدهند برای این سفید شدن . . .
“هوالمحبوب”
اولین باری که موهایم رنگِ مو را به خود دید دبیرستانی بودم !!!
خانمِ برادرم داشتند خودشان را خوشگل تر میکردند من هم وسوسه شدم و گذاشتم !
یک رنگِ فوق العاده قشنگی هم از آب در آمده بود فندقی بود گمان نکنم .
بعد از اینکه موهایم را شستم و آمدم خانه ، مادر درآشپزخانه بودند دویدم پیشِ او
با نیشی باز - هر وقت خرابکاری بکنم زره نیش بازی را به تن می کنم - بلند گفتم :
مامااااااان . . .
نگاهم کرد و چیزی متوجه نشد ! موهایم هنوز خشک نشده بود و تیره بود . . .
با همان نیش باز گفتم : موهامو رنگ کردم .
یک نگاهِ ریلکسی تحویلم دادند یعنی که برو پی کارت بچه !
بعد دیدم از آن نگاه باور کردن رو نمیشد، گفتم : باورکنید رنگ کردم .
اینبار زوم شدند روی موهایم !
موهای خودم مشکی است ، رنگ فندقی خیلی روشن تر از موهایم بود ، تا متوجه شدند
سری به تاسف چرخاندند و فرمودند : برای خودم متاسفم !
همین !!!!!
تمام عکس العمل مادر همین بود .
البته اوج فاجعه آنوقت مشخص نبود چون وقتی مو خشک شد تازه فهمیدم اوه چقدر
روشن است و . . .
خاله حوری وقتی مرا با آن موهای خوشرنگ در مراسمی دید لبخندی زد و مثل همیشه
قربان صدقه ام رنگ : ” قربونت برم خوشگلم ! “
بعدها از دخترخاله شنیدم خاله حوری فرموده اند اگر من جای فریدا-مادرم- بودم دانه دانه
موهای ماریا را میکندم !!!!!
خب حق هم میدادم آن زمان اصلا باب نبود دختر جوان اینکارها را بکند چه برسد به منِ
بچه دبیرستانی !
مثل الان نبود که در خیابان خانم متاهل را از مجرد نمی توانی تشخیص بدهی !
از صغیر تا کبیر با رنگ و لعاب در ملع عام تشریف فرما میشوند . . .
ناگفته نماند بعد از آن حرکت انتحاری رنگ کردن مو چندتا از همکلاسی هایم تا من را
دیدند به یک هفته نکشیده موهایشان رنگ شد !!!
خلاصه اینکه بعدِ آن مو رنگ کردن ، آن روی ناملایل خاله حوری که خفته است برایم رو
شد !
این روزها شنیده ام که غر میزند : ماریا را می ببینی ، چند وقته اصلا ندیدمش !
من هم طبعا برای در امان بودن از خشمِ خاله حوری یک وقتی ازاد کنم و بروم دیدنش !
“هوالمحجوب”
از تپه ها میدویدم پایین و دستانم را تا آخر باز کرده بودم و جیغ میکشیدم و قاه قاه میخندیدم
درست مثل همان کودکی شیرین . . .
آن موقع ها ترس از پرت شدن و قل خوردن از تپه را داشتم ولی اینبار
هرچه سرعت بیشتر میشد ، لذتم شیرین تر و بیشتر میشد . . .
اطراف تپه پر بود از آدم ، ولی چه کسی بود که توجه کند !
گاهی بعضی لذت ها انقدر به جانم مینشیند که همه چیز را زیر پایم له میکنم تا برسم به همان
درست مثل همان لحظه که با وجود آنهمه آدم مثل کودکی دستانم را باز کرده بود
مثل اینکه میخواستم باد را در آغوش بکشم !
هر چه سرعتم بیشتر میشد بجای ترس خنده های بلند بیشتر میشد و جیغ هایی که سراسر
از لذت بود بلند تر . . .
“هوالمحجوب”
دنیایی لذت میبرم از دیدن این سریال !
مخصوصا عاشقانه های بیژن و لیلی . . . :)
“هوالمحبوب”
میگویند مغرورم ؛ ولی اینطور نیست .
البته برای هرکس نیمچه غروری لازم ، بلکم حتی ضروری است .
در روابطم محتاطم ، دوست ندارم به بعضی ها اول خودم نزدیک شوم .
نه اینکه آن فرد را کمتر از خودم ببینم ، نه !
صرفا بعضی ها را که از نظر خودم برایم خطرناک هستند در گوشه ترین قسمت زندگی ام
میگذارم و تا آنجا که امکان دارد سعی میکنم نزدیکشان نشوم و نگذارم بیش از حد مجازم
نزدیکم بشوند .
اینستاگرام این حریم را برایم از حد گذرانده ، وقتی کسی درخواست فالوور شدن برایم را
می دهد نمی توانم بگویم : شما نه ! من شما را در گوشه ترین ها قرار داده ام .
و یا بگویم : اُه تو ! نه نه ! تو برایم خطرناکی پس confirmات نمی کنم !
نهایتِ نهایتِ حفظ این حریم برایم این است که آن شخص را با وجود نزدیکی فالو نکنم
اگر خود فرد عاقل باشد و کمی سیاست داشته باشد میفهمد که دوست ندارم اینجا کنار
خود داشته باشمش.
ولی متاسفانه اطرافیان من در اینجور مواقع به تمامِ معنا خنگ می شوند !
حالا که خانمِ مهندسِ شریفی ( فارغ التحصیل از د.شریف) درخواست فالو داد نتوانستم
ردش کنم و به طبع من هم مجبورِ به درخواست دادن به او شدم .
و چقدر دردناک است که نمی توان با وجود این همه آشنا حرف دل زد . . .
“هوالمحبوب”
از ماریا به ماهی
” چرا وبلاگت را قفل کردی !؟؟؟ “