“هوالمحبوب”
وقتی به خیابانی میرسم که هم شلوغ است هم سرعتشان بالاست و نه پل عابر دارد و
نه خط عابر (ممنون از آقا مهدی). . . جمله یا رد میشم یا له میشم را زیر لب تکرار میکنم و می روم جلو !
امروز هم از آن روزهایی بود که باید رد میشدم ، ولی نمیدانم چرا ماشین ها دلشان
میخواست لِه بکنند !
یک پژو آنجا را پیست ماشین سواری اشتباه گرفته بود بعد از سبقت از اتوبوسی که
مقابل دیدم بود مستقیم آمد طرفم !
دروغ چرا گفتم پس تا چند ثانیه دیگر پخش زمین میشوم که اتوبوس سرعتش را کم کرد
و فرار کردم !
وقتی رد شدم در دلم میخندیدم و میگفتم : اگر میخورد تا چند روز معاف بودی از هرچه
کلاس و . . . نیشم تا بناگوش باز شد از تصور این مرخصی لذیذ .
سوار ماشین دیگری شدم تا دیر نرسم که دستش درد نکند این پژو مستقیم رفت و رفت
زد به یک سمند و منِ بینوا هم با پیشانی تشریف بردم بالای شیشه روی آفتابگیر. . .
کف دستم را بو نکردم که مسیر پنج دقیقه ای با ماشین را کمربند ببندم آنهم داخل شهر !
خلاصه اینکه تصادف روزیِ امروزم بود.
بعد هم مثل جت از ماشین پیاده شدم و با چه سرعتی راه میرفتم چادرم هم مثل
شنل زورو در اسمان پخش بود !!! زدم از کوچه و پس کوچه ها بروم تا زود برسم که
یک مُچ گیری هم داشتم ! آن اطراف سه تا مدرسه دبیرستان دخترانه است !
خدایا الان من یه حرف بزنم میگی فلانِ ! نشستی آن بالا هرچه چرت و پرت من میگویم
همان را پیاده میکنی !!! خب جانِ من این درست و حسابی ها را عملی کن !
پ.ن: دلم برای راننده ی بینوا سوخت !