“هوالحبیب”
آنگاه که روحِ پاکِ معبود در آدم دمیده شد ؛ عطسه ای برخواست !
ناگهان سرنوشتِ آن عطسه بر الحَمدُلله ای ختم شد . . .
در آن هنگام معبود را لبخندی از جنس رضایت نقش بست ، در جواب ندایی آمد:
“یرحمُکَ الله”
همه فرشتگان به سوی آدم سجده کردند . . . به جز یک نفر ! و آن یک نفر شد تمامِ
هم و غمِ آدم !!!
قصه را همه می دانند ، هبوط !!!
رانده شدن از جایگاهی که برایش بود، سخت بود و تلخ .
حق داشت آدمی ، که سالها بگرید . . .
بگرید برای اشتباهش ، برای دوری اش از معشوق ، برای کم شدنش . . .
کریم او را بخشید ؛ ولی در این میان چیزِ دیگری بود که ازاردهنده شد!
هم رنگ شدن با زمین ، جنگیدنِ با دشمن قسم خورده !
زندگی ادامه داشت در کنارِ الطاف الهی . . .
بعد از مدتها ؛
انگار رنگ ها مدام در حال تغییر بودند، تغییری از جنس همان قسم خورده!
گاه به رنگِ خدا می شدند ، گاه به رنگِ . . .
****
سالیان درازیست که می گذرد ، دیگر فرزند آدم اُخت گرفته است با زمین یا بهتر است
بگویم عجین شده است با آن . . .
عجینی که کِدِر کرد تمامِ روحش را . لوح تیره شد ، همان لوحِ سفید !
نقاطی سیاه نقش بسته است به رویش ، چه شد که اینگونه شد ؟! نمیدانم . . .
فقط می دانم دور شد ، دورتر از قبل ، دورتر از وقتی که کنارش بود
گویی دوباره از بهشت رانده شد ، دیگر عِطری از بهشت به مشامش نرسید
غرق شد در دریای زمین ، گیر کرده است در منجلابی که هرچه دست و پا می زند
بیشتر از قبل فرو می رود !
هر روز در پی روزی دیگر ، بی هدف تر از قبل می دود ! به چه برسد ؟!
مشتی از اسباب سرگرمی دنیا . . .سرگرمی که سیری ندارد !
می دود تا برسد زمین را آباد کند آبادی از همان خاک و از همان نابودی ، آبادی
از همان فناء و نیستی !
در عجبم !
می گویند کودک ، به پدر و مادرش می رود، یحتمل عبد هم به معبودش !
ولی از آن عبد چه مانده است ؟! جز دو پا آنهم برای دویدن برای خواسته های
دنیایی اش . . .می دود به راحتی برسد!
راحتی که در بهشت است , در دنیا می طلبد!(1)
تمام دقایق زندگی پر شد از ثانیه های دغدغه ، و رنگ خدا کم کم شروع شد به محو شدن!
هرگاه مشکلی برخواست به دنبالش ادرکنی ادرکنی آدم هم برخواست . گویی خداوند فقط
خدای مشکلات است .
تنها چیزی که تغییر نکرد رحمانیت و لطافت معبود بود با وجود تمامِ بی مهری های آدم
درخواستهایش را بی پاسخ نگذاشت . . .
به راستی که رحمانیت تنها سزاوار خودِ اوست .
“. . . انگار فراموش کرده است زمین فقط یک گذر است برای رسیدن به ؛
همان بهشتی که از آن رانده شد !. . .”
****
دیگر چیزی نمانده که آدمی نابود شود ، کاش دل های تاریک بانوری از انوار موهبتش
روشن شود . . .
کاش می شد دل کَند از تمام چیزهایی که بوی خدا را از مشام دور می کند !
کاش می شد ، رنگِ خدا پر رنگ تر از تمام رنگ های دنیا می شد ؛
کاش . . .
والسلام
(10ربیع الثانی1438)
. . .قلم. . .
(1) - رجوع شود به حدیث قدسی ، سخن خداوند متعال به حضرت موسی علیه السلام