“هوالمحبوب”
دلگیر میشوم وقتی یکی راحت بهم میگوید اگر درس خواندن آزارت میدهد رهایش کن !
خیلی راحت این رهایش کن را به دهان می آورند .
انگار نه انگار این همه سال این مسیر را رفته ام زحمت کشیده ام ، درس خوانده ام
از خوشی ها زده ام از جمع های دوستانه .
مدتهاست که در شهر درست و حسابی قدم نزده ام همش در حال بدو بدو .
گاهی که بعد از مدتها وارد خیابان میشوم تمام شهر و آدم هایش برایم غریب
می آیند .
شاید از چند ماه یک روز بتوانم برای خودم و دلم وقت بگذارم.
انصاف داشته باشید ! تیشه به قلب من نزنید .
من نه راه پیش دارم نه راه پس خودم میدانم !!!!
نمی خواهم شما تذکر بدهید چه زجری میکشم این روزها .
فقط بجای گفتن رها کن بگویید : تمام می شود صبر داشته باش
میگذرد . تحمل کن ، همین ! بنظرم کار سختی نمی اید !
همین چند وقت پیش که همسر خواهر با حالتی خاص که چقدر درس میخوانی
چرا تمام نمی شود گفت :
آخر این درس خواندنت چه می شود .
آنقدر که اعصاب و روانم بهم ریخته بود در جوابش گفتم :
خر را دیده ای در باتلاق گیر کند نمی تواند در بیاید و هرچه تقلا میکند داخلش بیشتر
فرو میرود
گفت : خب
گفتم مصداق من است !
بینوا از جواب من کُپ کرد شاید
خودش از سوالی که پرسید خجالت کشید ولی بعد جوابم ساکت شد !
کم که میاورم زبانم هم تلخ می شود خیلی تلخ .