“هوالمحبوب”
غروب که شد آسمان چشم هايش سرخ شدگویی می خواهد
گلوله های سفیدِ مروارید رنگش را بروی زمین پخش کند .
و من سخت در انتظار خالی شدن چشم های آسمانم
آنوقت زیر آسمان بدون هیچ چترِ محافظی می ایستم
و صورتم را رو به آسمانگرفته و چشم به دانه های برفی اش می دوزم
به دانه هايي که هر کدام يک جهت را برای فرود
آمدن انتخاب میکنند. دهانم را باز میکنم و برای گرفتن هر دانه صورتم
را به دنبال دانه ها می چرخانم.
انقدر می ایستم تا که صورتم هم رنگ آسمان سرخ شود.
و چه لذتی دارد وقتی سرخی صورتم با سوزشی خفیف همراه شود
آن وقت دیگر توان تحمل آن سرما را نخواهم داشت
و با شتاب به سمت داخل خواهم دوید.
بعد رو بروی اينه مقابل درب ورودی به صورتم که ابرو و مژگان و-
گيسوانش تنها در چند دقیقه سفید پوش شده اند خیره می شوم .
صورت سرخ شده ام را با دو دست می پوشانم
و با جمع شدن صورت و کج و ماوج شدنش خنده ای از ته دل می کنم
مقداری شکلک روی اينه می پاشم و ميدوم تا خودم را گرم کنم.
در حین گرم کردن نقشه میکشم که چه زمانی وقتش هست خودم
را به برف های نشسته روی زمین برسانم و آدم برفیی خلق کنم
و بلند بلند آواز بخوانم و بی دلیل قهقه بزنم :)