“هوالمحبوب”
وقتی میخواد حرفهای بیِ منطق و بی سر و ته خودشُ
که بر اساس استنباط های عقلی خودش بنا کرده ، به خورد من بده
بعد که با اونهمه تقلا تلاشش بی ثمرمیمونه با غیض برای چندمین بار میگه :
- تو خیلی مغروری ! :/
یا :
-تو خودتو دانای کل میدونی :/
و من برای هزارمین بار شاید با ارامش بهش میگم که عزیزم
من مغرور نیستم و خودمو دانای کل نمیدونم.
فقط تو حرف زدنم تحکم دارم و به حرفهایی که میزنم ایمان دارم
همین!
بعد از شنیدن این حرفها مثل همیشه از اون لبخندهای مسخره
تحویلم میده و ساکت میشه!
نمیدونم این افراد که دور و اطرافمن دوستامن یا دشمنام.
تو این چند وقت سایه حسادتهای زیادی رو روم حس کردم.
دوست ندارم تو چشم باشم . . . :(