“هوالعالم”
شاید آن روزها درکی نبود و اگر بود هم به اندازه ای نبود که باید…
اما این روزها باید بگویم تاب شنیدن مقتل ندارم. جوری که حتی دلم می خواهد وسط
روضه دست روی گوش هایم بذارم و بلند فریاد بزنم تو رو به خدا ادامه نده، نگو . بدنم
سست می شود. از درون احساس می کنم الان است که قلبم از تپیدن بیفتد. پشتم تیر
می کشد. خم می شوم… حس می کنم در آن لحظه تاب راست کردن کمر ندارم.
مرگ تمام وجودم را پر می کند و از صمیم قلب آرزوی مردن دارم.
حتی گاهی دلم می خواهد وسط روضه به خودم لطمه بزنم…
این برای منِ همیشه منطقی عجیب است خیلی عجیب.