“هوالمحجوب” تو هر نشست و جمعی که داشتیم نقل از پیدا کردن دختر مناسب برای برادرش بود هر از چندگاهی هم شرحِ قصه ای از مراجعت ش به خانه دخترهای معرفی شده می شد! هر بار هم در قصه گویی ش حرف از این بود که در شان ما نیستند و فلان رفتار را… بیشتر »
کلید واژه: "ازدواج"
“هوالمحجوب” به ظاهرشون نگاه می کردم، به حرف زدن. به تصمیم های یک دفعه ای و کنسل کردن. به قدرت انتخاب نداشتن و موکول کردن به حضور پدر و مادر… و صد البته به اون امید نامعلومی که بخاطرش می خواستن ازدواج کنن! + حقیقتا خیلی وقت ها… بیشتر »
“هوالمحجوب” صدای رادیوی ماشین تو یک روز بارونی: << آمار طلاق کاهش یافته است!.>> صدای مغز من: << ازدواجی صورت نمیگیره که طلاقی باشه :/ >> بیشتر »
“هوالمحبوب” همیشه برام سواله. این دخترخانم هایی که برای جهیزیه خرید می کنن تا بحال شده به این فکر کنن این حجم از پول و چک را پدرشون چطور پاس می کنه؟! و یا اصلا تا بحال فکر کردن به اینکه وقتی خونه مادرشون از فلان جنس نداشته چه دلیلی داره… بیشتر »
“هوالمحبوب” به نظر من ما همیشه یک قدم در کار فرهنگی عقبیم. البته شاید هم چند قدم عقب تر. چند روز پیش همینطور اتفاقی برنامه وقتشه را کامل نگاه کردم. بنظرم جالب آمد. البته همین یکبار بود دیگه فرصت نشد پیگیر این برنامه ی تلوزیونی باشم. خیلی… بیشتر »
“هوالمحجوب” میدانی کجای ازدواج سنتی شیرین است؟! آنجا که با یک نگاه از محبت و عشق لبریز می شوی و میگویی: این همانی است که کم داشتم اش… پ.ن1: از معرفی جوان ها بهم نترسيم. قرار نیست همه یکجا به پستِ هم بخورند و یکدیگر را پیدا… بیشتر »