“هوالمحبوب” برگه ی امتحانی را روی میز گذاشتم و از سالن خارج شدم، تا خارج شدم یک دفعه یادم افتاد که سوالات تستی را جواب ندادم. از همان مسیر برگشتم که برگه را پس بگیرم یکی از دخترها دیدتم گفت چرا برمیگردی؟! گفتم حواسم نبود سوالات تستی… بیشتر »
کلید واژه: "خوابگردی هایم"
“هوالمحجوب” دلم می خواست جای این آشفتگی در خواب، رویای خوبی رقم می خورد. نه اینکه گیسو باشد، حاء باشد، دو شخص ناشناس باشند. برف باشد جاده باشد. مسیرِ ناآشنا باشد. و کسی که مدام خودش را به من تحمیل کند! آشفته بازاری شده است خوابهایم… بیشتر »
“هوالمحبوب” پانسیون دخترانِ بی سرپرست بود. دختری ده، دوازده ساله فوت شد. پرستار آن بخش آنقدر بی قراری می کرد که حد نداشت خیلی به آن دختر حب و علاقه داشت . تا آنجا که بزور از سردخانه جدایش کردند و با تکان دادن تنِ بی جانِ دخترک به او می… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی در خواب بین رویا و کابوس معلق می شوی، تمام روحت بین منگنه ای قرار می گیرد. منگنه ای که در هر لحظه فشار را بیشتر و بیشتر می کند. آنقدر که وقتی دیگر میان آن دو تیغه در حال جان دادنی روحت برای برگشت به بدن فریاد می زند.… بیشتر »
“هوالمحبوب” هنوز پام به کلاسِ اول ترم نرسیده ! خواب هاش جلوتر بهم رسیده ! بیشتر »