ارسال شده در 17 بهمن 1396 توسط . . . ماریا . . . در روزمرگی
“هوالمحبوب” خوب نگاهش می کردم، گوشه ی چشمش چین افتاده بود، ریشاش سفید شده بود… نگاهش غم داشت، اما خیلی شبیه بابا محمد حسین بود… از اون نگاه هایی که نمی تونی تشخیص بدی ته اش به چی بنده! لبخند می زد، حرفهاشو می ریخت… بیشتر »
"هوالمحبوب"
فقط یک قلم می تواند
تمام تراوشات ذهن آدمی
را به نمایش بگذارد . . .
من جوهر قلمم را خرج اینجا می کنم
باشد که رستگار شوم :)
*****************************************
آمدم برای نام و نان بنویسم . . .
دیدم قلم پاکتر و با ارزش تر از آن است
که به نان و نام فروخته شود .
”از نان به قلم رسیدم ، شدم از نون تا قلم"
*****************************************
" کپی برداری بدون اجازه نویسنده و ذکر منبع جایز نیست !"
****************************************
((توضیحات: به غیر از دست خط، همه ی نوشته های این
وبلاگ متعلق به نویسنده وبلاگ می باشد.
در صورت ثبت متنی نام نویسنده حتما قید
خواهد شد.))
***********************************
ارتباط با من:
aznoon.ta.ghalam@gmail.com