ارسال شده در 3 اردیبهشت 1398 توسط . . . ماریا . . . در روزمرگی
“هوالمحبوب” مثل کسایی که تو اتاق اعتراف نشستن، با چهره معصوم نوجوانی زل زده بود به گل های قالی.. شرم یا خجالت نمی دانم. شاید هم می ترسید از نگاهش بخوانم. شمرده شمرده حرف می زد. غر می زد. دلتنگ بود. تازه راه ش را انتخاب کرده بودُ سدی که… بیشتر »
"هوالمحبوب"
فقط یک قلم می تواند
تمام تراوشات ذهن آدمی
را به نمایش بگذارد . . .
من جوهر قلمم را خرج اینجا می کنم
باشد که رستگار شوم :)
*****************************************
آمدم برای نام و نان بنویسم . . .
دیدم قلم پاکتر و با ارزش تر از آن است
که به نان و نام فروخته شود .
”از نان به قلم رسیدم ، شدم از نون تا قلم"
*****************************************
" کپی برداری بدون اجازه نویسنده و ذکر منبع جایز نیست !"
****************************************
((توضیحات: به غیر از دست خط، همه ی نوشته های این
وبلاگ متعلق به نویسنده وبلاگ می باشد.
در صورت ثبت متنی نام نویسنده حتما قید
خواهد شد.))
***********************************
ارتباط با من:
aznoon.ta.ghalam@gmail.com