“هوالمحبوب” در شهری که عطر نفس های تو را داشت، جسم ش یکجا و روحش سرگردان در پی تو بود! این را از نگاهش می شد خواند، وقتی چشم هایش با کوچک ترین نشانه و گوش هایش با کوچک ترین صدای آشنای قدم هایت در سراسرِ خیابان ها و شلوغی به دنبال تو می… بیشتر »
کلید واژه: "سعدی"
“هوالمحبوب” من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم که تو هرگز گل من باشی و من خار تو… بیشتر »