“هوالمحبوب”
در شهری که عطر نفس های تو را داشت، جسم ش یکجا و روحش سرگردان در پی تو بود!
این را از نگاهش می شد خواند، وقتی چشم هایش با کوچک ترین نشانه و گوش هایش با
کوچک ترین صدای آشنای قدم هایت در سراسرِ خیابان ها و شلوغی به دنبال تو می گشت!
+ …
++ نبود که نبود…