“هوالمحجوب” ساعت را گذاشتم روی زنگ دراز کشیدم. خواستم تهی بشم از فکر امتحانِ صبح اما خب صد صفحه باقی مانده اجازه نمی داد. تازه گرم خواب بودم که با صدای وحشتناکی از خواب پریدم انقدر صدا برایم گوش خراش بود که بلافاصله از جایم بلند شدم… بیشتر »
کلید واژه: "عروسی"
“هوالمحبوب” جلوی ماشین عروس مثل فنر بالا و پایین میپریدن و برف شادی میزدن! یک خانم هم آن وسط مسط ها می آمد یه حرکتی میزد و بعد شادباش میداد و میرفت . . . وسط آن بلبشو ارکستر فرمودند : واااای تولد پدر آقا داماده ! بعد آهنگ تولد تولد زدن و… بیشتر »