ارسال شده در 27 اردیبهشت 1398 توسط . . . ماریا . . . در روزمرگی
“هوالمحجوب” دیروز دختری که جز فالورهایم بود، پدرش را از دست داد. بی صدا، بدون خبر… می گفت شب چشم هایش را بسته و دیگر باز نکرده، مردن و رفتن را تفسیر می کرد. زیبا دیده بود جسم بی جانِ پدرش را، پس مرگ را قشنگ تر نگاه می کرد. دیروز… بیشتر »
"هوالمحبوب"
فقط یک قلم می تواند
تمام تراوشات ذهن آدمی
را به نمایش بگذارد . . .
من جوهر قلمم را خرج اینجا می کنم
باشد که رستگار شوم :)
*****************************************
آمدم برای نام و نان بنویسم . . .
دیدم قلم پاکتر و با ارزش تر از آن است
که به نان و نام فروخته شود .
”از نان به قلم رسیدم ، شدم از نون تا قلم"
*****************************************
" کپی برداری بدون اجازه نویسنده و ذکر منبع جایز نیست !"
****************************************
((توضیحات: به غیر از دست خط، همه ی نوشته های این
وبلاگ متعلق به نویسنده وبلاگ می باشد.
در صورت ثبت متنی نام نویسنده حتما قید
خواهد شد.))
***********************************
ارتباط با من:
aznoon.ta.ghalam@gmail.com