“هوالمحبوب”
دوست جان عاشق تءاتر بود.
یادم هست همراه او به تمرین رفته بودم داشتم با دوست صحبت می کردم
که کارگردان یک دفعه با شتاب آمد طرف من :
این متن را بگیر و بخوان !
منکه متعجب شده بودم از رفتارش متن را گرفتم .گفت:
فکر کن داستان میخوانی احساس را در صدایت بیاور.
اینجانب که کلا در خواندن اشعار و دکلمه و داستان و …. شدیدا احساس
خرج می دادم شروع کردم به سبک همیشگی ام خواندن.
آقا و خانم که دوره ام کرده بودند :
صدایت فوق العاده اس خیلی به درد سن می خورد .
فلان نقش را بدهیم بازی میکنی ؟!
- می گفت صدایم شبیه مجری ها و دوبلور هاست D: -
حالا من همینطور هاج و واج نگاهشان کردم.
القصه تقریبا دو باری هم برای تمرین روی سن رفتم .
ولی با آن ادا و اصول هایی که از من میخواستند
کاملا منصرف شدم و گفتم بمیرم هم نمی توانم و به شخصیتم نمی خورد .
خلاصه بعد از آوردن بهانه های بنی اسراءیلی پیچاندم و فرار کردم :/
حال چرا این ها یادم آمد !
پس از چندین سال تصویر از تءاتر دیدم :))))