“هوالمحبوب”
نتیجه ی دست و پا زدن ها برای رسیدن به آرامش… :
خیلی ساله که قلم دستم نگرفتم.حتی آخرین طراحی کردن هم یادم نمیاد! قبل تر ها فقط
کافی بود ی برگه سفید کنارم باشه با یه مداد تا سرگرم بشم… چندوقت پیش که تو انباری
خونه کتاب های قدیمی را جابجا می کردم طراحی های خواهرمو پیدا کردم. طبق عادتِ
حفظ آثار قدیمی :) همه شون را جمع کردم و بایگانی کردم. وسط چت وقتی داشتم اینایی
که الان یکیشو براتون گذاشتم تا ببینید بهش نشون میدادم باز یادآوری کرد که اگه مشق های
بنده را پاره نمی کرد الان من به اینجا نمی رسیدم (خنده) یادم نمیاد اینجا شرح دادم از
مصیبت های ته تغاری بودن یا نه. ولی محض یاداوری باید عرض کنم خواهر بنده به طور
وحشتناکی سایه ی گودزیلاش در طی تحصیل بنده روی سرم بود. جوری که مشق های بنده
خط به خط چک می شد. اگر خدایی نکرده این وسط خطی جا میفتاد یا اصلا بدخط نوشته
می شد. وی با خباثت تمام پاره می کرد و دستور می داد تا دوباره بنویسم :/ من چرا بر اثر
این رفتار وحشیانه ترک تحصیل نکردم و افسرده نشدم نمیدونم :/
لب مطلب اینکه با فرستادن این ها یک دفعه یادش افتاد که اون هم می کشیده. من هم
از تمام نقاشی هاش عکس گرفتمُ فرستادم. نمی دونم حس م درست بود یا غلط. اما احساس
می کردم دیگه چت ها به حالت غمگین رفته و خواهرم پرت شده به گذشته! حتی یکبار گفت
“یک جوری شدم!” این یک جوری شدم را میشه شکل های مختلف تفسیر کرد.
داشتم فکر می کردم همه ی آدم ها تو یک مرحله از زندگی استعدادهایی رو بروز میدن که
اتفاقا همان استعداد نقطه ی قوت شخصیت هست که متاسفانه بر اثر مهم قرار دادن شاخه های
فرعی زندگی از دست میرن و یا به فراموشی سپرده می شن. جوری که وقتی سال ها بعد دوباره
انجام بدید دیگه اون لذت پیشین را بهتون نمیده. در واقع انگار خدا یک دانه ی اصل بهمون میده
که باید همان لحظه کاشته بشه تا به ثمر برسه اما ما بعد از سال ها می کاریمشون و وقتی فعلُ
انفعالی ازش نمی بینیم مایوسانه ازش دست می کشیم. نمی دونم! شاید هم باید مثل بچگی ها
بشینیم پای گلدون تا ببینیم کی جوانه میزنه. اما زندگی یک چیز ثابتی را به همه نشون داده، اونم
اینکه: هیچ چیز نشد نداره! شاید کمی دیرتر اما حتما میشه!
ان شاء الله که همه چیزمون به موقع بیفته، هر ارزویی که باید :)
+ من خیلی وقت ها با خودم میگم که هر اتفاقی میفته تماما خیر بوده و هر چیزی که هست به
موقع میفته و نیازی به حرص و جوش زدن نیست. اعتراف میکنم گاهی خودم این اصل خود
ساخته را فراموش می کنم :)))
++ مسئلةٌ: خودت کشیدی؟! جواب: بله صفر تا صد یعنی از طرح تا رنگ زدن با خودم بوده!
+++ ماری سه ساله رنگ کرده ؛)
میدونی از اون بدتر چیه؟!
یه وقتی هست که تو میخوای یه کاری رو شروع کنی یا ادامه بدی اما یه سری مشکل هست مثلا مالی و نمی تونی.
بعدا اون مشکل حل میشه و اطرافینت میگن چرا نمی ری دوباره سمت اش و تو وقتی اینو میگی, میذارند به پای تنبلی ات و بهانه جویی ات.