“هوالقادر”
صدای فریادهایش در راه رو ورودی خانه پخش شده بود ، قطعا یکی از فرامینِ اولیا
حضرت یا اجرا نشده بود و یا آنطور که میخواست پیش نرفته بود . . .
خدا میداند کدام کارمندِ بینوایش پشت خط تلفنش بود !
دوست داشتم در را جلوتر از خودش باز کنم و فریاد بزنم : لطفا ساکت شو . . .
هنوز یاد نگرفته در این خانه آدم های دیگری هم غیر از او هستند و نباید نعره بزند !
هنوز وقیحانه دارد کار خودش را انجام میدهد و هنوز غیر قابل تحمل است . . .
دلم میخواهد برای یکبار هم که شده در همین مواقع که نعره میزند و صدایش را
رها میکند در خانه بروم و یک کشیده جانانه بزنم و دلم را خنک کنم !
پسرکِ نفهم . . . I hate u
هنوز نمی داند نباید کارش را وارد خانه بیاورد ، الحمدلله خواهر و مادر هم که نمی شناسد
به گمانش با دل شکستن و هدیه های گران گران پست کردن میتواند این دل های
شکسته از رفتارش را به هم وصل کند . . .