“هوالمحجوب”
خبر رسیده که بهمن جشن ازدواج قاتلِ نوجوانیمه . . .
دارم فکر میکنم که ایا برم یا نه ! رفتم باید برم جلو تبریک بگم و یا مثل
مجسمه بشینم یک گوشه . . . چطور رفتار کنم عادی باشم یا نه، برم جلو چی بگم
بگم مبارکت باشه ! نیشم را باز کنم و تبریک بگم ؟!
اگر مثل مجسمه باشم بقیه چی میگن ! بقیه ای که خیلی چیزها میدونن .
نگن حسودی میکنه ! نگن پشیمونه از پس زدنش . . .
خدایا دمت گرم ولی احساس نمیکنی زیادی داری روی زندگیم غبار میپاشی ؟!
بنظرت وقت تمام شدنِ همه چیز نیست ؟!
دو دو تا چهار تا چشمش کور شه ایشالا
بنده شاعرم شاعر
دوباره نوشتم
______
پاسخ قلم :
هاهاهاها از شعرتان مستفیض شدیم :)))