“هوالمحجوب”
دوست… دوست… دوست…
کاغذ اول را بریدم، کتاب را دادم رفت… دیگر دوستی نبود که…
دیدید بعضی هدیه ها حسی ندارن؟! روحی ندارن؟! اینا همون هدیه های سنبل شده ان
همونایی که با عشق خریداری نشده… حالا بعد از گذشت نه سال تازه می فهمم هیچکدوم
از هدیه هات روح نداشت… چون هیچ عشقی نداشت!
پ.ن: کتابی که رفت صحیفه ی سجادیه بود… دو تا داشتم. یکی برای خودم دیگری هدیه!
من عاشق صحیفه سجادیه ام :)
یبار که رفتم تزریقات عموم برا حجامت این کتاب رو تو کتابخونه اش دیدم و امانت گرفتم کل دعا هاش رو خوندم البته فقط معنی هاش رو عاشق دعای بیستم همون دعای اخلاق ام…
انقد دوسش داشتم نمیخواستم پس بدم روزی که بهش دادم، روان نویس اش رو در آورد و داخلش نوشت هدیه به حانیه خانوم از طرف عمو منصور :)