“هوالمحبوب”
این زن ها!
این موجودات شکننده، جرمشان احساساتی ست که هرلحظه حکم جام زهر دارد.
جام زهری که -با مزه کردنِ شورِ عشق- به لبها نزدیک و نزدیک تر می کنند.
*
پیش تر هم گفته ام، شاید با زبانی دیگر…
*
چند دقیقه ی پیش تمام شد، باز هم پای حرفم هستم. دوستش داشتم. لذت بردم از
خواندنش. معدود کتاب هایی بود که هر لحظه تشنه ترم می کرد به ادامه دادن…
هرچند دلم می خواست پایانش به این تلخی نباشد :)
*
خرسندم که نویسنده اش بی باک نوشته و خرسندتر که سانسوری نشده بود. این باز
حرف زدن را بیشتر می پسندیدم تا اشارات ریز و درشت، و یا در لفافه چپاندن حرف ها.
این لفافه ها مثل این حدس و گمان ها می ماند آنقدری ذهن ادم را مریض می کند که
هربار با یک اشاره در ذهن دنبال یک نکته ی خاک برسری می شویم.
پ.ن: از همینجا اعلام می کنم عاشق قلم بزرگ علوی شدم :)))
چشم هایش رو کمتر از ورق پاره های زندان دوست داشتم…